دانشگاه از ١٨ مرداد تا عید فطر تعطیل بود چون ماه رمضان بود مسافرت نمی شد رفت برای همین تصمیم گرفتیم توی این فرصت ختنه ات کنیم .رفتیم کلینیک شفا وقت گرفتیم و شب بردیمت برای ختنه .دکتر بغلت کرد وگفت بریم ازت عکس بگیریم من وبابا و دایی محمد توی سالن ایستاده بودیم تا از اتاق عمل بیرونت بیارن . یه کوچولو ماسک بیهوشی گذاشته بودن تا به خواب بری و متوجه آمپول بی حسی نشی خلاصه وقتی بیدار شدی اثر بی حسی رفته بود و جیغ می زدی پرستار بهت مسکن داد و مرخصت کردن . وقتی خونه رسیدیم خوابیدی دو ساعت بعدش که بیدار شدی دیگه درد نداشتی ولی تا صبح پلک روی هم نذاشتی می گفتی می ترسم بخوابم خون بیاد هر چی هم بهت می گفتم طوری نیست من بیدارم ولی دیگه ن...